اهل دانشگاهم. رشته ام الافسیت. جیبهایم خالیست.پدری دارم حسرتش یک شب خواب.
دوستانی همه ازدم ناباب.
وخدایی که مرا کرده جواب. اهل دانشگاهم. قبله ام استاد است.
جانمازم نمره. خوب میفهمم سهم آینده من بیکاریست.
من نمیدانم که چرا میگویند.مرد تاجر خوب است و مهندس بیکار؟
وچرادروسط سفره مامدرک نیست؟
چشمهاراباید شست جوردیگربایددید. بایدازآدم دانا ترسید. بایداز قیمت دانش نالید.
وبه آنها فهماند.
که من اینجافهم رافهمیدم.من به گور پدر علم وهنر خندیدم.